نظریه به ما کمک میکند تا خود را در ارتباط با چشم اندازی کلی و بزرگ‌تر بیابیم. به علاوه، نظریه طالب نگرشی مربوط به جستجوی احتمالات است و این نگرش دائما به دنبال راهی جدید یا بهتر است. بالاخره، نظریه در تعریف مشکل ها، روشن کردن ابهامات تفکر و زبان، و مرتب کردن و سازماندهی طرحها برای عمل یاری می رساند.
 
از طرف دیگر، عمل هم مواد خام و هم زمینه‌های آزمون را برای نظریه فراهم می کند. ارزش نظریه ممکن است در تفاوتی باشد که از طریق کمک به ما در روی آوردن به تلاش‌های تربیتی روزمره، در عالم واقع ایجاد می کند. ویلیام جیمز، به نقل این پیام انجیل علاقه مند بود که «شما آنها را از طریق نتایجشان خواهید شناخت»، و این ویژگی نتایج یا پیامدهاست که به تعیین اعتبار هر نظریه کمک می کند. اگر یک نظریه ما را در انتقال به شیوه ای مفیدتر یا بهتر، نقد فرض‌ها و اعمال‌مان، دستیابی به چشم انداز، جستجوی امکانات، نظم و جهت دهی به عمل، یاری نکند، در این صورت بهتر است آن را رها کرده یا به شیوه‌های جدید اصلاح کنیم، زیرا رابطه اش با عمل قطع شده، و تبادل مفید پایان یافته است.
 
بنابراین، اینها برخی از جنبه‌های عملی نظریه است. اما رهنمود دادن درباره مشروح فعالیت‌های کلاس درس از این کاربردهای عملی به حساب نمی آید. اگر مشخصات نظریه را مورد بررسی قرار دهیم، دلیل این امر به اندازه کافی روشن خواهد شد. از ویژگیهای مهم نظریه آن است که از امکانها خبر می دهد؛ اما نه به این معنا که هر نظریه می تواند همه موقعیتهای عملی ممکن را که مربی در دنیای متغیر فعالیت‌های جاری با آن روبه روست، پیش بینی کند. موقعیت ها در تغییر است، مردم می آیند و می روند، حتی تک تک افراد تغییر و رشد می کنند، به طوری که عملا تعیین دستور ابدی که همواره قابل اجرا باشد، غیر ممکن است. خبر دادن از امکانها ما را در سازماندهی تفکرات و هدایت آنها به سمت فعالیتهای تربیتی کمک می کند، اما فعالیتی را تحمیل نمی کند.
 
بنابراین، اساسا کار نظریه آن است که ما را در سازماندهی اعمال خاص یا فعالیت‌های عملی همراه با مفهومی از جهت، هدف و انسجام یاری کند. نظریه، مدیریت، برنامه ریزی درسی و آموزشی، و طرحهای روزانه ما را منظم و سازماندهی می کند و مثلا در تعیین اهداف مشخص تدریس و یادگیری و همراه کردن روش‌ها و فنون مددکار ما است. این ارتباط واقعی نظریه تربیتی با عمل تربیتی است، و در این معنا نظریہ تربیتی را می توان برای عمل تربیتی به کار برد.
 
در گذشته نزدیک، رشد فزاینده فلسفه تعلیم و تربیت باعث شد تا دو دسته بزرگ در این حوزه از هم جدا شوند. در یک طرف کسانی قرار دارند که مطالعه فلسفی را وسیله ای برای ایجاد درکی وسیع نسبت به تعلیم و تربیت می دانند. این عده کم و بیش طرفدار رویکرد نظری، یعنی نظریه های ساخته شده مربوط به تعلیم و تربیت، یا دیدگاه‌های وسیع فلسفی، هستند. از جهات متعدد اعضای این گروه معتقدند که فلسفه تعلیم و تربیت باید یک جستجو یا مطالعه هنجاری» باشد؛ یعنی باید برای یافتن، مطالعه با تدوین اصول و تبیین های کلی گسترده تر برای کمک به بهسازی عمل تربیتی تلاش کنند. اما باز هم از جهات دیگر به عقیده هواداران این دسته فلسفه تعلیم و تربیت باید ابتدا مربوط به رویکرد هنجاری با تکیه بر فلسفه اجتماعی و ماهیت اخلاقی تعلیم و تربیت باشد. گروه دوم اعتقاد دارند که خیال پردازی، رویکردهای سنتی، و فلسفه هنجاری چیزی برای عرضه کردن به تعلیم و تربیت ندارند. راه درست این است که زیان تعلیم و تربیت وضوح یابد، نقدهای منطقی در مورد مسائل تربیتی گسترش یابد، و به مسائل کوچک اما مهم پرداخته شود. بارزترین تأثیر بر این بخش از طریق توجه به شیوه فلسفی به جای توجه به ساختن اصول هنجاری در مقیاس وسیع، حاصل شده است. اساسا، این گروه با هم توافق کلی دارند و با «روحیه» نگاه تحلیلی به فلسفه شناخته می شوند.
 
همواره تقسیم حوزه‌ای چنین متنوع مانند فلسفه تعلیم و تربیت به مکتبها یا گروهها، تا حدی تصنعی بوده، زیرا این اختلاف بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان با اشاره به دو دسته بزرگ آن را نشان داد. اما اگر هشدار مربوط به پیچیدگی را به خاطر داشته باشیم، سعی در توضیح این اختلاف یا تقسیم بین نگاه وسیع و نگاه محدودتر (یعنی قطعه قطعه)، معقول به نظر می آید. به خاطر اهداف بحث، نخستین گروه، رویکرد «هنجاری» نامیده می شود، و دومی رویکرد «تحلیلی». پیچیدگی موقعیت بیشتر افزایش می یابد، زیرا اختلاف در یک مسأله نیست، بلکه پیرامون سؤالی اساسی دور می زند: نقش فلسفه تعلیم و تربیت در تدوین نظریه و عمل تربیتی چیست؟
 
این سؤال به روشنی مربوط به این مسأله است که آیا فلسفه رسمی دلالت‌های منطقی برای عمل تربیتی دارد یا خیر. به عبارت دیگر، آیا منطق می توان عمل تربیتی را از فلسفه رسمی به وجود آورد؟ آیا آنچه کسانی مثل افلاطون یا دیویی گفته اند، ارتباط منطقی مستقیم با عمل تربیتی دارد؟
 
به آسانی می توان دید که پرسشهایی از این دست مستقیما به قلب فلسفه تعلیم و تربیت اصابت می کند. اگر پاسخ روشن و به طور کلی مورد توافق و نشان دهنده نه باشد، آنگاه بخش زیادی از مجموعه فلسفه‌های تعلیم و تربیت زیر سؤال خواهد رفت. اما پاسخ منفی روشن، کلی و محکوم در دست نبوده و این فقدان توافق، اساس اختلاف در فلسفه تعلیم و تربیت امروز است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 554-552، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387